پنج ماهگی

ساخت وبلاگ
به نام خداسال ۹۷ با همه دردهایی که توی بارداری داشتم و استراحت مطلقی بودم و نمی‌تونستم استراحت کنم و باید به کوچولوهام رسیدگی میکر‌دم تموم شد. اخرسال با اومدن پدرومادرم به منزلمون خوشحالیم رو دوچندان کرد. دلم میخواست بهشون خیلی خوش بگذره اما فقط من مزاحمشون بودم کمک به حالم بودن و اومدن کنارم باشن. و روزهایی که مادرم بود و میتونستم یکماه اخر رو استراحت کنم مهدی و مریم توی ۳۶و ۳۷ هفته به دنیا اومده بودن و چون از اوایل بارداری سومم مشکل داشتم داروهای خانم دکتر و لطف خدا کمک کرد تا اخرسال بچم دنیا نیاد. روز اخر اسفند ۹۷ بود و چند ساعتی مانده به عید بود و من خداخدا میکردم درد شروع نشه بخاطر روز اخر تولد نی نی ۹۷ نشه ۹۷ تمام شده بود و به عید چندساعت مانده بود و بالاخره ساعت۱ شب عید شد و من خوشحال بودم هروقت بچم دنیا بیاد ۹۸ میشه. یکم فروردین نوبت بیمارستان داشتم و دردهام هم شروع شده بود فشارم بالا رفته بود. و با اینکه نوبت یکم داشتم اما دیگه وقتش بود فرزندم به دنیا بیاد... بیمارستان شلوغ بود چون همه دنبال تاریخ ۱.۱ بودن برای همینم می‌اومدن برای زایمان که خیلیا رو هم از بس بچه نارس بود قبول نمیکردن.اتاق عمل رفتم و با بی حسی خانم دکتر بچمو گرفت خانم قاسم خانی رو میشناختم دکتر بسیار مهربانیه. ازم خواست برای سلامتی نی‌نی‌ها دعا کنم.  اتاق عمل سختی داشتم نفسم میرفت و اکسیژن زدن و حتی قلبم بد میزد و دکتر قلب بالاسرم اومد ولی دراخر دخترم ملینا کوچولو دنیا اومد صدای گریش همه اتاق رو پر کرده بود. حس کردن این شرایط رو  توی زایمان قبلی تجربه نکرده بودم سر مهدی بیهوش بودم و سر مریم هم خواب اور بهم زدن و خواب عمیقی بودم. اما سر ملینا هم ۴۰ هفتگی رو حس کردم که وقتی میگفتن بچ پنج ماهگی...ادامه مطلب
ما را در سایت پنج ماهگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bamzii بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 15:24

به نام خدا امروز که اومدم بنویسم از روزهایی مینویسم که گذشت و در حال گذرن. از خردادماه امسال مهدی و رو به کلاسای نوباوه تابستانی فرستادیم تا نیمه شهریور به کلاسای تابستانی می رفت و من روزهایی که پدرش نب پنج ماهگی...ادامه مطلب
ما را در سایت پنج ماهگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bamzii بازدید : 107 تاريخ : سه شنبه 4 دی 1397 ساعت: 8:00

به نام خدا روز 27  آبان گل مریمی رو بردیم برای واکسن وزن 6600 دور سرش-41 خدای من هیچ تغییری نکرده خیلی وزن اضافه نکرد چهارماهگی">ماهگی 6 کیلو وزنش بود، دور سرشم 41 بعداز واکسن شش ماهگی که زد بعد از دوروز قطره آهن رو براش شروع کردم.  دهم آذر برای چکاب نزد دکتر ارجاعی بردیم، گفت دو تا سه بار در روز سرلاک بده و غذاشو از غلات شروع کن و ننشون و اگر خواستی بشبنه فقط روی پات در حد خیلی کم. گفت رشدشم مشکلی نداره ولی حس میکنم ضربان قلبش صدایسه سوم داره حتما نزد پزشک قلب اطفال جهت اکو ببرید تا خیالمون راحت بشه. روز امامت حضرت ولی عصر، قسمت شد بریم گوش مریم رو سوراخ کنیم و گوشواره بندازیم. با اینکه اولش دو سه دقیقه ای خیلی گریه کرد ولی دیگه راحت شدم.  اما بگم از روزهای گذشته: دخترم دو هفته مونده بود پنج ماهش تموم بشه تونست سینه خیز بره و پایان شش ماهگی دیگه کاملا جلو می رفت. الان هم توی هفت ماهگی هی تمرین چهاردست و پا می کنه.  خیلی دختر نازداره و من هرچی که میگذره بیشتر به اینکه نازدونه هست میرسم.  اصلا نمیخواد تنها باشه و باید کنارش بشینم وگرنه گریه می کنه و دنبالم راه میفته میاد تا اشپزخونه و دستشویی و...  پاهاش همیشه به سمت بالا نگه میداره یا با دستاش پاشو میگیره یا شصت پاشو میزاره توی دهنش.  هرچی دستش برسه سمت دهانش میبره برای همینم یه وقت که اشپزخونه هستم مهدی گلم هرچی دست مریم باشه و بخواد بزا پنج ماهگی...ادامه مطلب
ما را در سایت پنج ماهگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bamzii بازدید : 110 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 19:06

به نام خدا روز 27  آبان گل مریمی رو بردیم برای واکسن وزن 6600 دور سرش-41  خدای من هیچ تغییری نکرده خیلی وزن اضافه نکرد چهارماهگی">ماهگی 6 کیلو وزنش بود، دور سرشم 41 بعداز واکسن شش ماهگی که زد بعد از دوروز قطره آهن رو براش شروع کردم.  دهم آذر برای چکاب نزد دکتر ارجاعی بردیم، گفت دو تا سه بار در روز سرلاک بده و غذاشو از غلات شروع کن و ننشون و اگر خواستی بشبنه فقط روی پات در حد خیلی کم. گفت رشدشم مشکلی نداره ولی حس میکنم ضربان قلبش صدایسه سوم داره حتما نزد پزشک قلب اطفال جهت اکو ببرید تا خیالمون راحت بشه. روز امامت حضرت ولی عصر، قسمت شد بریم گوش مریم رو سوراخ کنیم و گوشواره بندازیم. با اینکه اولش دو سه دقیقه ای خیلی گریه کرد ولی دیگه راحت شدم.  اما بگم از روزهای گذشته: دخترم دو هفته مونده بود پنج ماهش تموم بشه تونست سینه خیز بره و پایان شش ماهگی دیگه کاملا جلو می رفت. الان هم توی هفت ماهگی هی تمرین چهاردست و پا می کنه.  خیلی دختر نازداره و من هرچی که میگذره بیشتر به اینکه نازدونه هست میرسم.  اصلا نمیخواد تنها باشه و باید کنارش بشینم وگرنه گریه می کنه و دنبالم راه میفته میاد تا اشپزخونه و دستشویی و...  پاهاش همیشه به سمت بالا نگه میداره یا با دستاش پاشو میگیره یا شصت پاشو میزاره توی دهنش.  هرچی دستش برسه سمت دهانش میبره برای همینم یه وقت که اشپزخونه هستم مهدی گلم هرچی دست مریم باشه و بخواد بز پنج ماهگی...ادامه مطلب
ما را در سایت پنج ماهگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bamzii بازدید : 129 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 7:38

به نام خدامهدی گلم دیشب که میخواستم سبزی پاک کنم و بعد از خوابوندت خواهرش گفت مامان خسته هستی بهت کمک می کنم و طفلی توی سبزی پاک کردن کمکم کرد، مهدی ما قلب خیلی مهربونی داره سعی داره خواهرش رو سرگرم کنه تا بتونم کارامو انجام بدم و کلی شعر میخونه و به خواهرش میگه یاد گرفتی مریمی؟ وقتی مریم میاد سراغ سفره غذا تا همه چیز رو بکشه تا میخواهیم کاری انجام بدیم وسیله یا ابزار دم دسته و مریم میاد سراغمون، مهدی میگه فصول خانوم نمیشه که به هرچیزی دست بزنی، بابایی مریمی فضول خانومه. ریزه پلیزه هست. برو مریم برو با هم قد خودت بازی کن من و بابایی میخواهیم کار تعمیر انجام بدیم، برو واسه خودت بازی کن. منم دلم غش میره واسه این حرفاش حرکات و رفتارا و صداش و حتی قیافه انگار باباش، خیلی هم بهش وابسته هس.  وقتی هم چیزی میخواد بخوره یاد همه بچه های فامیل و یا دوستش می کنه و میگه مامان برای اونا هم درست کن اومدن خونمون، یا به باباش میگه وقتی اومدن خونمون براشون بخر.نه فقط خوراکی اسباب بازی رو هم همینطور.  عاشق شماله و خیلی دلش میخواد پیش پدرجون مادرجون بره. تلفنی به مادرجون میگه من نمی دونم بابایی کی منو میاره پیشتون، میگه الان وقتش نیست، ولی مادرجون بزرگ شدم دیگه خودم ماشین بابایی رو بر میدارم با خواهری میایم پیشتون، خودم پشت فرمون میشینم، مامانی و بابایی خونه بمونن و من و خواهر مریمی میایم شمال شما رو پنج ماهگی...ادامه مطلب
ما را در سایت پنج ماهگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bamzii بازدید : 117 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 7:38

به نام خدا مهدی دیگه کاملا حس کرده قراره به زودی خواهردار بشه. و منتظره تا نی نی دنیا بیاد. من هم این روزها سنگین ترشدم. تپش قلب شدید و تنگی نفس یه طرف و خستگیهای مداوم یه طرف دیگه باعث شده نتونم مثل ماههای قبل فعالیت کنم. در هفته گذشته که سونو رفتم پنج ماهگی...ادامه مطلب
ما را در سایت پنج ماهگی دنبال می کنید

برچسب : بارداری, نویسنده : bamzii بازدید : 127 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1396 ساعت: 9:45

به نام خدا

مریم کوچولو 27ام تیر دوماهش تموم شده. واکسن دوماهگیش خیلی درد داشت طفلی خیلی هم تب کرد، وقتی برای واکسن به بهداشت مراجعه کردم پرسیدن میخنده ایا صدا از خودش در میاره؟ با اینکه میکرد الان که حدود یک هفته میگذره خیلی خیلی بیشتر شده، الان فقط دلش میخواد یکی کنارش بشینه حرف بزنه و بخنده، در کل دخترمون خوش خنده هست خداروشکر خیلی هم سعی میکنه حرف بزنه و خواستشو بگه اما فقط من متوجه میشم. 

دخترم وزن تولدش 2:600 بود و وزن دوماهگی5 کیلو. امیدوارم سلامت باشه همیشه. 

پنج ماهگی...
ما را در سایت پنج ماهگی دنبال می کنید

برچسب : دوماهگی, نویسنده : bamzii بازدید : 106 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1396 ساعت: 9:45

به نام خدا مریم کوچولوی ما پنج ماهش تموم شد. وقتی نزد دکتر بردیم گفتن فرنی، حریره بادام و سرلاک رو از کم با فاصله یک هفته شروع کن. فعلا به بچم دوبار فرنی و حریره بادام میدم تا هفته بعد که سرلاک هم شروع کنم. ماشاءالله همه چیز می فهمه. بخواد باباش بغلش پنج ماهگی...ادامه مطلب
ما را در سایت پنج ماهگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bamzii بازدید : 390 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1396 ساعت: 9:45

در خرداد ماه امسال تصمیم گرفتیم یه خواهر یا بردار برای مهدی بیاریم و از تنهایی در بیاد برای همینم برای مشاوره و آزمایش قبل از بارداری به پزشک خوبم خانم دکتر قاسم خانی مراجعه کردم. ازمایشاتم خوب بود و خانم دکتر کلسیم و مولتی ویتامین و امگاسه بهم داد. پنج ماهگی...ادامه مطلب
ما را در سایت پنج ماهگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bamzii بازدید : 108 تاريخ : شنبه 6 آبان 1396 ساعت: 12:26

به نام خدا مهدی این روزها منتظر تا نی نی بزرگتر بشه و به دنیا بیاد، منتظره تا بزرگتر بشه بتونه مدرسه بره.مهدی در تمام این مدتها تقریبا تا حدودی نمازخوندن رو یاد گرفته. نقاشی رو بهتر میکشه. تا شماره پانزده میتونه بشماره. توی کیک پختن به مامانش کمک میک پنج ماهگی...ادامه مطلب
ما را در سایت پنج ماهگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bamzii بازدید : 112 تاريخ : شنبه 6 آبان 1396 ساعت: 12:26